Sunday, October 31, 2010



 بی خبر از نو شدن اندر بقا!   مولوی

"هنر" در پویایی و بالندگی هنرمند است که شکل می گیرد و وسعت می پذ یرد، هنرمندانی که بی توجه به جریان سریع زندگی و شتاب
نفس گیر جامعه ، بر باورهای متحجر خود پای می فشارند و به هیچ روی سعی در گسترش آموخته های اندک خود و همگامی با جهان
پر تکاپوی اطرافشان را ندارند، از عوامل اصلی بوجود آورنده فقر فرهنگی در  جامعه هستند!
بی توجهی به پیوستگی هنرها و ارتباط تنگا تنگشان از ما هنرمندانی یک بعدی خواهد ساخت.
چگونه می توان نقاش این روزگار بود و سینما را ارج نگذاشت؟ با ادبیات آشنا نبود و از موسیقی کناره گرفت؟
هیچ هنرمندی بی نیازاز رویارویی با دیگر اشکال هنر نیست؛ و بر این اساس این حق برای همه هنرمندان محفوظ است که دیگر هنرها را زیر سوال برند
و پروای آن نداشته باشند که  مثلا ؛ نقاش را با موسیقی چکار؟
وقتی گروه کثیری از ما دایره مطالعاتمان به صفحات هنری مجلات خودی محدود است و ارتباطمان با فرهنگ و ارزشهای سر زمینمان
روز به روز کمتر می شود و برای فراگیری از جامعه میزبان هم چندان تلاشی به خرج نمی دهیم؛ نتیجه این می شود که:
آثارمان در زمینه های گوناگون؛ این چنین نازل و اسف انگیز باشد.
جدا شدن از ریشه و یکسره سر سپردن به فرهنگی بیگانه ، بدون شناخت و کنکاش در ماهیت روابط آن و اکتفا به گرته برداری سطحی،
حاصلی جزادایی پوچ و توخالی نخواهد داشت.
هنرمند باید بیاموزد، خود را تازه کند و نو شود. هنرمند راستین هیچگاه در چنبره بی نیازی از دانستن قرار نمی گیرد. 
ما در سر زمینی زندگی می کنیم که امکانات و منابع به وفور و به راحتی در دسترس است ؛ اما محصولاتمان چنین حقیر و نا چیز!
اگراز دایره تنگ نظریهایمان بیرون نیاایم و چشم اندازهای جدیدی را فرا رویمان جستجو نکنیم، این دور باطل همچنان ادامه خواهد داشت.
به قول فروغ : "هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد"
هنگامی که شبه هنرمندانی ، سلیقه ی سهل پسند جامعه ای بی حرکت را تعقیب می کنند و لبخند رضایت بر چهره بی دردان را نشانه ی موفقیت
هنری خویش می دانند، عجب نداشته باشیم که:
آثارمان چنین ملغمه ی عجیب بی هویتی باشد.  فقر فرهنگی جامعه را نمی توان کتمان کرد، در گوشه و کنار شهر،  شاهد بروز اشکال "صوری" و "صوتی" این فقر هستیم.

... و اینچنین است که نقاشهایمان! به تکرار خود می نشینند،  موسیقی دانهایمان! یا در آنروزها سیرمی کنند و یا این روزها "سرنا را از سر گشادش می زنند"
تاتریونمان! از محدوده ی حرفهای سهل الوصول خانوادگی و مزه پرانی پا فرا تر نمی گذارند و شاعرانمان! یا در تنگنای قافیه گرفتارند و یا بکلی قافیه را باخته اند.
هر زمان نو می شود دنیا و ما     بی خبر از نو شدن اندر بقا 

                                                              سعید سیادت - نقش -  حرف هایی در هنر های تجسمی- لوس آنجلس  شماره اول ۷ اکتبر ۱۹۹۷ 
         

No comments:

Post a Comment